زندگی رویایی

ساخت وبلاگ
این چه وضعشه  چرا با دس پس میزنی با پا پیش میکشی  چرا وقتی ميگم هنوز مثل قدیم دیونتم بیشتر از قبل میخوامت میگی بیخیال من شو اما برام وویس  میفرستی اونم آهنگ آرش ap و مسیح که ميگه من هنوز همونم  همونی که بخاطرت تو رو همه درومد  من هنوز همونم  اونی که زندگیش و داد به پای تو من بودم  من همون ديوونم که هنوز دارم به عشق تو میخونم    این چه وضعشه  تکلیف من چیه؟  بازم سکوت کنم؟ بازم اعتراض کنم؟ بازم صبر کنم؟ بازم تحمل کنم؟  من دیگه باید چکار کنم؟  هرکاری بود کردم  تکلیف من چیه واقعا؟  چرا اینقدر درمونده شدم من  چرا هر لحظه یه حسی دارم  چرا نميتونم بیخیال بشم؟  چرا باید بیخیالش بشم اصلا؟  اصلا چرا ندارمش؟  چرا حرف های مردم برام مهم بود؟  چرا بخاطر حرف دوست و رفیق و فامیل و آشنا عقب کشیدم؟  این چرا ها داره ديوونه ام میکنه  از دیشب سیل عظیمی از این چراها به سمتم اومده  زندگی رویایی...
ما را در سایت زندگی رویایی دنبال می کنید

برچسب : چرا آخه,چرا آخه من,آخه چرا خدا, نویسنده : dzendegi-royayi7 بازدید : 212 تاريخ : جمعه 12 آذر 1395 ساعت: 2:45

این زانو درد نمیدونم چرا 2 روزه سراغم اومده

دیروز عااااااااااالی بود

میرم بیرون خرید ، بیام حتما تعریف میکنم

 

زندگی رویایی...
ما را در سایت زندگی رویایی دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : dzendegi-royayi7 بازدید : 207 تاريخ : جمعه 12 آذر 1395 ساعت: 2:45

من اوووووووووومدم هیچی هم نخریدم سخت پسند نیستم اما هیچی توجهم و جلب نکرد بخرمش  فقط با بابا کلی گشتیم و خندیدیم اوووووم قرار بود دیروز و تعریف کنم ساعت 7 و نیم بود از مترو پیاده شدم که سر راه بنفشه و گلسا رو دیدم برف هم تازه به باریدن کرده بود به بچه ها پیشنهاد دربند و دادم که با آغوش باز پذیرا شدن قرار شد بریم سر کلاس به یسری دیگه از بچه ها بگیم بریم اکیپ خودمون که پایه تا گفتم قبول کردن یسری هام که عذر و بهونه و ..... بیخیال مهم نیست مهم این بود رفیق های فاب خودم بودن جز عطیه سر کلاس نیومده بود و هرچی زنگ میزدم جواب هم نمیداد ساعت 9 کلاس تموم شد  طبق معمول بچه ها رفتن سمت سرویس واسه خوشگل کردن من میکاپم کامل بود فقط رژ لبم و تمدید کردم و منتظر شدم اونام آماده بشن 5 نفری از یونی زدیم بیرون از همونجا خنده و خوشگذرونی ما شروع شد خیلی سعی میکردیم خودمون و کنترل کنیم ولی خب یسری جاها واقعا نمیشد و نگاه خیره میومد رومون خب بیچاره ها حق هم داشتن یهو شلیک خنده 5 تا دختر اونم تو اون سرما که همه تند تند میرفتن و میلریدن ولی ماها بیخیال اروم اروم قدم میزدیم و میخندیدیم نظر و جلب میکرد ! گلسا ی زندگی رویایی...
ما را در سایت زندگی رویایی دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : dzendegi-royayi7 بازدید : 279 تاريخ : جمعه 12 آذر 1395 ساعت: 2:45

قسمت پنجم فصل هشتم ومپایرم دیدم تموم شد رفت  دلم نمیخواد سریال دیگه ای رو دنبال کنم فعلا منتظرم این تموم بشه بعد برم سراغ یکی دیگه کاش  کاش میشد کلید انسانیت و خاموش کرد کاش میشد مثل دیمن خاموش کنم و دیگه درد نکشم  کاش یکی مثل بانی بود تا همونطور که کلید انسانیت انزو رو داد بالا مال منم وقتی که خاموش میکردم میداد بالا تا بفهمم چقدر عاشقم بود که بخاطرم این همه راه و اومد کاش میشد مثل دیمن باشم و برادری مثل استیفن داشته باشم تا بخاطرم جونش و بده و از هیچ چیز دریغ نکنه اصلا کاش مثل الینا بودم و توی یه خواب عمیق بودم و حالا حالاها بیدار نمیشدم   ولی  همه اینا کاش هستش  حالا من اینجام رو به روی تو من اینجام با یه دریای طوفانی که  به آرامش دعوتش میکنم دریایی که حال و هواش ریخته بهم یه لحظه آروم و یه لحظه خروشان هستش من میخوام مثل پرفسور الاریک باشم ... میخوام برای زندگیم بجنگم میخوام موفقیتم و به چشم ببینم یه تکس جالب تو تویتر خوندم   همیشه افسوس خوردن بابت کارهایی که کردی و نباید انجام میدادی بهتر از حسرت خوردن بابت کارهاییه که نکردی و باید انجام میدادی   من نمیخوام حسرت بخورم در آینده افسو زندگی رویایی...
ما را در سایت زندگی رویایی دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : dzendegi-royayi7 بازدید : 239 تاريخ : جمعه 12 آذر 1395 ساعت: 2:45

هی میخوام بیام از 4 شنبه به اینور رو با اون همه اتفاق بنویسم هی وقت نمیشه قرار گذاشته بودم امروز بنویسم که الان دایی زنگ زد میریم چیتگر  اصلا فکنم دایی " میم " با چیتگر قرار داد بسته  نمیدونم چرا اینقدر اونجارو دوست داره ! نزدیکم نیستاااا با اینکه از اتوبان میندازیم میریم حداقل 1 ساعت راهه هفته پیش که گفتم رفتیم امام زاده صالح یادته ؟ بعدش رفتیم چیتگر و مثل همیشه بساط جوجه به راه بود دایی با خنده میگه 2 ماهه هیچی کار نکردیم و این همه هی خرج میکنیم خخخ به هر حال میام تعریف میکنم بای بای  زندگی رویایی...
ما را در سایت زندگی رویایی دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : dzendegi-royayi7 بازدید : 193 تاريخ : جمعه 12 آذر 1395 ساعت: 2:45

من اومددددددددددم زحمت کشیدی اومدی خخخ وای که چقدر باید بشینم و برات تعریف کنم اووووووم بریم به چهارشنبه شب مامان یهویی گفت سفره ابوالفضل و جمعه بندازیم با مداح صحبت کرد و وقت و برای ساعت 1 جمعه گرفت ساعت 7 بود رفتیم خرید برای سفره همون شب مشکل گشا ها رو بسته بندی کردم و حبوبات و برنج و پاک کردیم فردا صبحش با مامان رفتیم ولیعصر چون وقت مشاوره گرفته بودیم یه مسئله ای بود که من نمیتونستم حلش کنم و عذاب وجدان خییییلی بدی داشتم مرکز نهال رفتم و با خانوم مشاور در میون گذاشتم و بهم این اطمینان و داد که عذاب وجدان نداشته باش تو مسئول دیگران نیستی بعدشم رفتم یونی برگشت هماهنگ کردم با مامان بیام خونه تو همونجا رفتیم دو تا ساندویج خوردیم و به سمت خونه حرکت کردیم سر کوچه حس کردم هنوز گشنمه رفتیم دو پرس کوبیده هم خوردیم و برگشتیم خونه رسیدیم خونه تا یخورده استراحت کردم ساعت شد 5 5 رفتم آرایشگاه و تقریبا 40 مین اونجا بودم البته با معطلی ها 40 مین وگرنه کار من 10 مین هم طول نکشید نمیدونم خانم " الف " با آذر ماه چه مشکلی داره ! بالای 10 ساله آرایشگر من و مامان هستش ولی این چند سال که اصلاح ابرو های م زندگی رویایی...
ما را در سایت زندگی رویایی دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : dzendegi-royayi7 بازدید : 244 تاريخ : جمعه 12 آذر 1395 ساعت: 2:45

شنبه با تمام خستگی هاش پاشدم و رفتم یونی  رسیدم خونه که مامان گفت دایی مهرداد بالاخره رضایت داد ماشین خریده دارن میرن خونه خاله میری ؟ سریع موافقت کردم وقت زیادی نداشتم زودی زدم بیرون  اولین گل فروشی که دیدم یه دسته گل با رز های قرمز و سفید خریدم حیف شد ازش عکس نگرفتم خیلی ناز بود یه جعبه شیرینی تمام خامه ای گرفتم چنتا مغازه هم گشتم تا یه عروسک خوشمل برای ماشینش پیدا کنم بدو بدو رفتم خونه که همزمان با اومدن دایی شد  گل و شیرینی و عروسک و بهش دادم که خیلی خوشحال شد ولی دل من صاف نمیشه  یکشنبه 9 آبان ه اتفاقی بین منو دایی افتاد ... کاش نمیفتاد کاش زمین دهن باز میکرد میرفتم توش ولی اونجوری نمیشد یسری چیزا رو دایی نباید میفهمید نباید میدید  اما فهمید ... اما دید  تو ظاهر ساکت بودم به قول خودش مظلوم اما از درون فرو پاشیدم  خورد شدم وقتی گفت الهام از تو توقع نداشتم وقتی رنگ نگاهش عوض شد به رو خودم نیاوردم ولی حس میکنم از اون روز به بعد دایی با من مثل سابق نیست دلم با خودم صاف نمیشه و میدونم دل دایی هم با من صاف نمیشه بابا پشت فرمون بود چون دایی جان گواهی نداره دایی هم کنارش منم پشت بابا ماما زندگی رویایی...
ما را در سایت زندگی رویایی دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : dzendegi-royayi7 بازدید : 219 تاريخ : جمعه 12 آذر 1395 ساعت: 2:45

دربند دیروز و جاده چالوس امروز

برم خونه مفصل تعریف میکنم

تا جوونم باید جوونی کنم

همه چی عالیه خیلی خوش میگذره

زندگی رویایی...
ما را در سایت زندگی رویایی دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : dzendegi-royayi7 بازدید : 248 تاريخ : جمعه 12 آذر 1395 ساعت: 2:44

یه پست در دقایق آخر اتمام امروز و در حال نزدیک شدن به نیمه شب نزدیک شدن به ساعت عاشقی 00:00 دلم میخواد بیام تعریف کنم اما خسته ام به شدت خسته فردا همه رو میگم شب بخیر  آروم بگیر دخترک آروم بگیر عزیز دل  آروم بگیر الهام خانوم آروم بگیر خانوم خانوما آروم بگیر مهندس آینده   زندگی رویایی...
ما را در سایت زندگی رویایی دنبال می کنید

برچسب : شبت بالانجليزي,شبت بالمغربية,شبت بالجزائرية, نویسنده : dzendegi-royayi7 بازدید : 192 تاريخ : جمعه 12 آذر 1395 ساعت: 2:44